حمید مصدق

عصر زنده ماندن / دانیال حیدری

 و زمانی شده است

     که به غیر از انسان

           هیچ چیز ارزان نیست

شعر یار دبستانی من از منصور تهرانی

یار دبستانی من ، با من و همراه منی

چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه

ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما

دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش

خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد، مرده دلهای آدماش

دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه

کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟

یار دبستانی من ، با من و همراه منی

چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه

ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما

 

روح سبزشان شاد

نگاه کن

تمام هستی ام خراب می شود

شراره ای مرا به کام می کشد

مرا به اوج می برد

مرا به دام می کشد

نگاه کن

تمام آسمان من

پر از شهاب می شود

 

می توان بر جای باقی ماند

در کنار پرده ، اما کور ، اما کر

اندکی دورتر ! که سر تا پا

کینه ام ، خشم سر کشم ، قهرم

لب منه بر لبم ! که همچون مار

نیش در کام خود نهان دارم

گره بغض و کینه یی خاموش

پشت این خنده در دهان دارم

با هم(م-ر)

دوران عشق گذشت و ما هنوز زنده ایم

در حیرتم من از این سخت جانی خود