گلی چیدم فرستادم برایت
غضب کردی نشاندی زیرپایت
یقین دارم گل ناقابلی بود
تو از گل بهتری جانم فدایت
تقدیم به y
گلی چیدم فرستادم برایت
غضب کردی نشاندی زیرپایت
یقین دارم گل ناقابلی بود
تو از گل بهتری جانم فدایت
تقدیم به y
نه من شمعم نه پروانه
نه هوشیارم نه دیوانه
نه چون دلدادگان مستم
نه دل بر دیدگان بستم
نه ساغر بودم و ساقی
نه در آوای دل یاغی
فقط در فکر دیدارم
نه در خوابم ٬ نه بیدارم
آسمان باران است
آسمان تا ابدالدهر همین جا با ماست
آسمان چون دریاست
آسمان تا به قیامت غوغاست
آسمان آخر دیوان دل است
اول دفتر عشق
آخرین گوشه یک چشم پر اشک
چشم خود را بگشا
تا کجا می بینی
تا دم خانه دل می بینی
تا سر کوچه عشق
تا ته شهر پر از مهر و وفا
تا پس مملکت خوب خدا
آه ای دوست ببین
چشم دل را بگشا
آسمان را بنگر
آسمان آینه پاک خداست
حق با سنگ است
حق با کودک گرسنه دلتنگ است
نگو بار گران بودیم و رفتیم
نگو نامهربان بودیم و رفتیم
نگو اینها دلیل محكمی نیست
بگو با دیگران بودیم و رفتیم
!؟
یوسف عوض شده است زلیخا عوض شده است
حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شده است
خوب رو یان جهان رحم ندارد دلشان
باید از جان گذرد هر که شود مایلشان
روزی که سرشتند زگل پیکرشان
سنگ اندر گلشان بود همان شد دلشان
مرده ام در كوچه های بی كسی
سنگ قبرم را نمی سازد كسی
سوختم خاكسترم را باد برد
بهترین یارم مرا از یاد برد
در كشتی عشق ، ناخدا مردانند
جان بر كف میدان بلا ، مردانند
وقتی به میانه پای جان باختن است
مردان ، سپر بلای نامردانند
می خواستم خراب نگاهش شوم، نشد
بیچاره ی دو چشم سیاهش شوم، نشد
می خواستم که در دل شبها ستاره ای
چرخان به گرد صورت ماهش شوم، نشد
می خواستم که وقت هماغوش او شدن
حتی فدای حس گناهش شوم، نشد
گفتم به خود که همدم تنهایی اش شوم
بی چشمداشت پشت و پناهش شوم، نشد
می خواستم که حادثه باشم برای او
شیرین و تلخ قصه ی راهش شوم، نشد
گفتم به خود همیشه ی او می شوم ولی
حتی نشد که گاه به گاهش شوم، نشد
طبعم به گناه کرده عادت چه کنم؟
گویند خدا گناه را می بخشد
بی شک که ببخشد ز خجالت چه کنم؟
ساحل افتاده گفت : گر چه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه كه من كیستم
موج ز خود رفته ای، تیز خرامید و گفت :
هستم اگر می روم گر نروم نیستم
چقدر سخت است عزیزت را
ببینی در مقام مرگ
به جان آتش بگیری و بسوزی سخت
ولی افسوس خواهد رفت
نمی دانی بخندی تو بگریی تو
که بعد از مرگ ، او حالش چه خواهد بود
از این بهتر ؟ ازاین بدتر ؟
ولی تنها خواهی ماند
در این حسرت در این غربت
و بهتر تو قضا خوانی این رفتن
که شاید تسلیت یابد افکارت
ولو تو خود شوی مسئول کشتارش
بگو این بود اقبالش
ازاین بهتر ! از این بهتر !
چنان خرسند بنشیند كه پندارند آزادش
نمی گویم فراموشش مكن ، گاهی به یادآور
اسیری را كه می داند نخواهی رفت از یادش
نمی گیرد کسی جز غم سراغ خانه ی ما را
به زحمت جغد پیدا می کند ویرانه ی ما را
از آن شادم که می آید غمش هر شب به بالینم
په سازم گر که غم هم گم کند کاشانه ی ما را
بود در کشور افسانه ، کسی
شهره در نه گفتن
نام می خواهی ؟ نه
کام می جویی ؟ نه
تو نمی خواهی یک تاج طلا بر سر ؟ نه
تو نمی خواهی از سیم قبا در بر ؟ نه
مذهب ما را می دانی ؟ نه
خط ما می خوانی آیا ؟ نه
نه ، به هر بانگ که بر پا می شد
نه ، به هر سر که فرود می آمد
نه ، به هر جام که بالا می رفت
نه ، به هر نکته که تحسین می شد
نه ، به هر سکه که رایج می گشت
روزی آینه به دستش دادند
می شناسی او را
آه آری خود اوست
می شناسم او را
گفته شد دیوانه است
سنگسارش کردند
داری به یاد آن شب افسرده خزان؟
گفتی خوش آن کس که به عهدش وفا کند
گفتم اگر جدا کند از من فلک تو را
گفتی که مرگ هم نتواند جدا کند
ای نو عروس،چشم شرر بار من هنوز
حیران شور و نشاط گریز توست!
آسوده دل به خانه شوهر قدم گذار
خوشبخت باش،گوهر اشکم جهیز توست
مائیم ومی ومطرب و این کنج خراب --- جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب --- آسوده ز باد و خاک و از آتش و آب
که آید بر مزار من که بنشیند به سوگ من
سیه چشمی سیه بر تن کند یا نه
ولی سوگند به جان دلبرت سوگند
مرا هم یاد کن آن شب
که من در زیر خاک سرد
تنهای تنهایم
ز روی سنگفرش هر خیابان
می برد پوسیده برگی زرد
در این اندیشه می مانم
اگر روزی بیفتم از دو چشمانت
کدامین باد خواهد برد ؟
تن زرد فروپاشیده من را
۰
هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد
ازدل ما نرود مهر و وفا بدتر شد
مثلا خواستم این بار موقر باشم
و بجای تو بگویم شما بدتر شد
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه برعکس ، فقط رابطه ها بدتر شد
اسمان وقت قرار من وتو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد