دل ما بهم رسید و بنظر رسید ادا در آورد

ولی اشک شوق بود و دلی از عزا در آورد

به حسادت حسودان من اگر نرفتم از دست

به دل شکسته ام بین که مرا از پا در آورد

 

چو از در می رسی٬ دل می ربایی

تو دل می بندی و دل می گشایی

ولی با رفتنت می گیردم دل

که داری می روی تا کی بیایی

 

من اختیار نکردم پس از تو یار دگر

به غیر گریه که آن هم اختیارم نیست

جهان فریب دهد آدمی به نقش و نگار

مرا چه نقش فریبنده چون نگارم نیست

 

هرکه را با ما سلامی باشد از نزدیک و دور 

                                         با وی از ما باد صد چندین و صدچندان سلام