تو را می خواهم و دانم كه هرگز

به كام دل در آغوشت نگیرم

توئی آن آسمان صاف و روشن

من این كنج قفس ، مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد و تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فكرم كه دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

 

اگر سفر بروی بی خبر، زبانم لال

بمانده آهِ دلم پشت در، زبانم لال

 

هزار سال گذشت از قرار دیدنمان

تو رفته ای كه نیایی مگر؟ زبانم لال

 

مگر نه اینكه تو خورشید آسمان منی

چگونه شبم بی تو شد سحر؟ زبانم لال

 

هنوز مانده بفهمم تو شاعرم كردی

نگفتم از تو، از این بیشتر؟ زبانم لال

 

بگو كه دل بكنم از تمام آدم ها

نگو فقط ز تو، ... تو یك نفر، .... زبانم لال

 

زده ست چوب حراج این غزل به احساسم

تو را اگر كه نبینم؟...... اگر...؟ زبانم لال