باز باران بی ترانه

گریه هایم عاشقانه

می خورد بر سقف قلبم

یاد ایام تو داشتن

می زند سیلی به صورت

باورت شاید نباشد

مرده است قلبم ز دستت

فكر آنكه با تو بودم

با تو بودم شاد بودم

توی دشت آن نگاهت

گم شدن در خاطراتت...

 

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد

تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت