بود در کشور افسانه ، کسی

شهره در نه گفتن

نام می خواهی ؟ نه

کام می جویی ؟ نه

تو نمی خواهی یک تاج طلا بر سر ؟ نه

تو نمی خواهی از سیم قبا در بر ؟ نه

مذهب ما را می دانی ؟ نه

خط ما می خوانی آیا ؟ نه

نه ، به هر بانگ که بر پا می شد

نه ، به هر سر که فرود می آمد

نه ، به هر جام که بالا می رفت

نه ، به هر نکته که تحسین می شد

نه ، به هر سکه که رایج می گشت

روزی آینه به دستش دادند

می شناسی او را

آه آری خود اوست

می شناسم او را

گفته شد دیوانه است

سنگسارش کردند